بسم الله الرحمان الرحیم

ومِن الناسِ مَنْ یُعجِبُکَ قولُه فی الحیاة الدنیا، ویُشهِدُ اللهَ علی ما فی قلبِه وهو ألدّ الخصام»

 

 

یادت میاد؟! اون روزها که از توی رودخونه خشک جلوی مدرسه صدات میکردم وعصرها بعد از مدرسه میرفتیم با هم چایی میخوردیم. یا حداقل اینجوری برای نازنین تعریف میکردم. بهش میگفتم من با تو میرم چای میخورم، یا حتی بستنی و اون از حرفهام در مورد تو کیفور میشد و شاید هم غبطه میخورد. حس میکردم بهم چشمک میزنی از دور، و منو به اطرافیانت نشون میدی، و میگی: ببینید! این دوست منه! اسمش بُشراست!

بله! بشری. تنها اسمی بود که تو منو با اون صدا میکردی اون زمان هیچ اسم دیگری نداشتم و بیشتر از همیشه بهت نزدیک بودم.

همون وقتها که توی سرخ و آبیِ فلق، یا توی سرخ و زردیِ شفق یادت میوفتادم، باهات حرف میزدم، در مورد همه چیز، چیزای مهم و حتی چیزهای ساده و پیش پا افتاده.

الآن خیلی سال از اون روزها می‌گذره ولی هر دوی ما خوب یادمونه لذت با هم بودن. طعمِ دوستیِ اون دوران. چیزی نیست که آسون از یاد بره.

بذار اعتراف کنم، بعد از تو هیچکس مثل تو، دوست نشد.(حتی الآن که میگم تنم مورمور میشه) هیچکس مثل تو نیست، هیچکس مثل تو نخواهد شد تو واقعاً تکی بامرام با معرفت از اون دوستهایی که هروقت آدم دلتنگ بشه و بهش بگه دلم تنگه؛ در جواب میگه: دارم میام پیشت! حتی تو بهتری! از اونهایی که میگن: من پیشتم! غصه نخور! از اون دوستهایی که وقت سختی هست.. وقت خوشحالی هست وقت گیجی کمک میکنه از گیجی در بیای تو واقعاً یک دوست همه چی تموم بودی تو واقعاً یک دوستِ همه چی تموم موندی امّا من.

 

شاید بگی چرا نوشته‌مو با اون آیه شروع کردم چون امروز که اتفاقی شنیدمش یاد تمام کسایی افتادم که به دوستیِ ما دوتا حسادت کردن همه اونهایی که خواسته یا ناخواسته بینمون رو به هم زدن و ما رو روز به روز از هم دورتر کردند البته بهتره بگم من رو از تو دور کردن، چون تو همیشه همونجا بودی، با یه لبخند ملیح و قشنگ، و با چشمایی که شور عشق در اونها موج میزد، از دور مراقبم بودی، هوامو داشتی، میفهمیدم نگام میکنی، حس میکردم که چشم ازم برنمیداری ته دلم بهت گرم بود انگار میدونستم دور میخوره، دور میخوره، و آخرِ سر، دوباره من مال خودت میشم منو انگار به نامت زده بودن یه حسی توی همه این سالها اینو بهم القا میکرد و ناخودآگاهم رو سرشار از اعتماد و شعف میکرد.

 

سالهایی که خیلی صمیمی بودیم، به هیچ آدمی خیلی وابسته نمیشدم، اصلاً آدمها خیلی برام کوچیک بودن، جز تو بقیه برام کوچیک بودن، حتی اگه از دور بزرگ به نظر میرسیدن، وقتی نزدیک میشدن کوچک میشدن به چشمم. همه، به جز تو. تو همیشه بزرگ بودی، همیشه بزرگ هستی، حتی وقتی ازت دور شدم، وقتی خیلی خیلی ازت دور شدم بزرگ بودنِ تو، مهم بودنِ تو، چیزی بود که اون سالها بهش ایمان داشتم، و سالهای بعد آدمهای دنیا و بیمعرفتیِ خودم باعث شد ایمانم بهت تبدیل بشه به یک وِردِ روزانه کم فایده ولی تو همچنان بزرگ بودی، باابهت میدرخشیدی و من بهره ام از تو روز به روز کمتر شد

 

آدمها همونها که حسودی کردن به دوستیمون، یا شایدم حسودی نکردن، یا شایدم مأمور بودن بینمون رو به هم بزنن؛ روز به روز، آدم به آدم بهم نزدیک شدن، از قشنگیهای کم ارزش خودشون و دنیاشون گفتن برام، و روح نپخته من، خام و رامِ آدمهای دنیا شد، و بشرای تو، تبدیل شد به بشرای مردمِ دنیا

تمام


مشخصات

آخرین جستجو ها